دارم یک تحقیق میخوانم در مورد سرطان...نوشته:استرس و دورههای مزمنِ غم و اندوهمیتواند به تولید و فعال شدن سلولهای سرطانی منجر شود...نوشته:در محیطهای پر استرس نرخ ابتلا به سرطان بیشتر است...دارم به هر تکغمی که از دل گذشتهو شده یک سلول سرطانی فکر میکنم...دارم به اتحادیهی غمها که شدهاند غدههای سرطانی فکر میکنم...دارم به حافظهی هر سلول سرطانی فکر میکنم...به تاریخچه سلولهایی که از حرفهای تلخ،از کنایهها،از نادیده گرفته شدنها،از رها شدنها،از تحت فشار قرار گرفتنها،از تهمتها،توهینها،نشنیدهشدنها،از گریههای شبانه،سکوتهای روزانه،از خستگیها،تنهاییها،زخمهای بیمرهم،از دردهای بیدرمان،غمهای کهنه،از غصههای زیرپوستی و دشمنیهای در قالب دوستی زاده شدهاند...اگر میشد هسته سلولهای سرطانی را شکافتو علت را بیرون کشید،هر سرطان را میشد با یک تراژدی برابر دانست...حالا؛یک نگاه به اطرافیان سالمتان بکنیدو ببینید اگر خدایی نکرده روزی سرطان بگیرد چند تا سلول سهم شماست؟!!چند تایش را شما کاشتهاید،آب دادهاید، بارور کردهاید؟!!آیا اطمینان این را دارید که سلول را بشکافندو حافظه اش را از وجود شما خالی ببینند؟!!سرطان هم نشویم...غم نشویم به دل هم...درد نشویم به جان هم؛خواسته و ناخواسته...دنیا خودش به قدر خودش کوفت هست...سلولهای سرطانی خفتهی تن هم را بخشکانیم؛هر طور میتوانیم،هرطور بلدیم...ما بد نیستیم،فقط گاهی بلد نیستیم...فقط گاهی حواسمان نیست،فقط گاهی زیادی حواسمان به خودمان است...نشویم؛سرطان هم نشویم...همین...gharibe64sms.blogfa.com بخوانید, ...ادامه مطلب