دلتنگی های شاه احساسات

متن مرتبط با «کلاسی» در سایت دلتنگی های شاه احساسات نوشته شده است

بچه های تهِ کلاسی

  • معلم کلاس چهارم ابتداییِ ما،قاعده خاصی داشت برای مبصر انتخاب کردن...دو هفته یک‌بار مبصر را عوض می‌کردو دو نفر جدید را می‌گذاشت سر پست مبصریتا دوهفته‌ی بعد که نوبت بعدی‌ها شود...بچه‌زرنگ‌ها شانس اول مبصر شدن بودند...این‌طوری شد که ماه اول و دوم از بیست‌بگیرها مبصر شدند،ماه سوم هجده‌بشو‌ها،بعد رسید به هفده‌ها،و به ماه‌های آخر که رسید یک‌جورهایی کفگیر معلم خورد به تهِ دیگو شاگرد اول‌ها و شاگرد دوم‌هاو حتی شاگرد سوم و چهارم‌ها هم یک دور مبصر شده بودندو نوبتی هم اگر بود نوبت رسیده بود به به شاگرد هفتم‌ها،به آنهایی که درس به هیچ‌جایشان نبود؛بچه‌های تهِ کلاسی که دفتر دیکته‌هایشان پر از خط قرمز بودو وسط درس کلاس را پر می‌کردند از بوی نارنگی...آنها مبصر شدند...و چه کیفی داشت دوره‌ی سلطنت‌شان...ستون بدها خالی...هیچ کاری بد نبود و همه‌چیز مجاز بود...همه توی ستون خوب‌ها بودیم،جلوی اسم کسی که روی میز می‌رقصید دو تا هم ضربدر داشتکه یعنی خوب‌ اندر‌ خوب‌ اندر خوب..!!قاعده‌ی خوبی برای بچه‌های تهِ کلاسی فرق می‌کرد...برای بچه‌های آخر کلاس،بودن در لحظه‌ی اکنون،شادی،رقص،خواندنو رینگ گرفتن روی میز ارزش بود،نه دست‌به‌سینه نشستن و سر پایین انداختن برای دقیقه‌های طولانی،آن‌قدر که آدم خشک می‌شد و چارچنگولی می‌ماند...بچه‌های تهِ کلاسی زندگی را بهتر از ما عصاقورت‌داده‌ها فهمیده بودند...بچه‌های تهِ کلاسی یک لب داشتند،هزار خنده...گیرم بیست‌شان می‌شد چهارده،اما تمام وقتی که ما سر توی کتاب زور می‌زدیمکه حفظ کنیم:"مردی نزد رسول خدا آمد..."یا مخرج مشترک را چطور بگیریم؛یا بیت هفتم از یک شعر ده‌بیتی را جا نیندازیم،آنها داشتند زندگی را پرسه‌پرسه مزه می‌‌کردند...اِمارت بچه‌های تهِ کلاسی،امارت تجربه‌ورزی بود...آنه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها