مادربزرگم میگفت پیکر مادرش را بعد از مرگ،خودش شسته...میگفت مادرش وسواسی بوده؛از آن پیرزنهای سرخ و سفید که بوی تمیزی میدهندو روسری سفیدشان روی موهای سفیدِ از فرق بازشده،سفیدی و پاکی مکرر میسازد...میگفت مادرش همیشه هراس تختهای لزجِهزار مُرده بهخوددیدهی مردهشویخانه را داشته...این میشود که وقتی مادر میمیرد،مادربزرگم آستینها را بالا میزند،با ملحفهای سفید که بند رخت حیاط را سرتاسر میپوشاند؛اتاقکی گوشهی حیاط خانهی برادرش میسازدتا از دید پنهان باشند و شروع میکند به شستن مادر کنار حوض...مادربزرگم میگفت آب ریخته روی سر مادر،صورتش را دست کشیده،موها را نوازش کرده،به شانههای نحیف نگاه کرده،پوست آویزان تن نگاه کرده،به چینها و ترکهای شکم نشان بودنِ مادربزرگم و بقیهی خواهروبرادرها...باز آب ریخته،صلوات فرستاده و تن مادر را دست کشیده،پاها را شسته،آب ریخته،شسته،آب کشیده،تا رسیده به دستها...مادربزرگم میگفت دستها را صاف کرده کنارِ بدن مادر،دستهای سفید لاغر با پوست شُلِ بازوها...مادربزرگم آب ریخته،دست کشیده،شُسته و به انگشتها که رسیده بغضش ترکیده...مادربزرگم میگفت دستها...و زانو زده کنار مادر،کنار حوض،کنار ظرف سدر و کافور،سجده کرده به دستها...به دستهای مادر...مادربزرگم یکییکی انگشتها را لمس کرده،آنطور که مادری تازهزا انگشتهای نوزادش را میشمردکه خیالش تخت شود که دهتاست...مادربزرگم میگفت دستها را شسته،بوسیده، شسته،بوسیده،پیشانی چسبانده،دخیل شده به ضریح دستها... دستها...مادربزرگم میگفت برایش دستها چیزی بودهاند والاتر،برتر،پاکتر،مقدستر از همهی پیکر...شستن که تمام شده،وقت کفن کردن،وقت گذاشتن دستها لای پارچه سفید،مادربزرگم برای آخرین بار به آنها نگاه ک, ...ادامه مطلب
یه روز به خودت میای میبینی دیگه هیچ حرفی رو نمیتونی با کسی قسمت کنی...میبینی هیشکی زبونت رو نمیفهمه...میبینی خسته شدی از گشتن...باورت شده نیست؛اونی که عین تو دنیا رو ببینهو از حرفات همونی رو بفهمه که تو میخوای،نیست،وجود نداره،بدنیا نیومده یا قبل اینکه پیداش کنی مرده...اون روز دلت میخواد فقط تنها باشی...با کتابات،با آلبوم عکسهای قدیمی،با گلدونات،با بالش خودت،با لپتاپ قراضه کهنه خودت و دیگه خودت رو بهروز نکنی...خودت رو جوون نگه نداری...دست برداری از تلاش...بشینی تو آفتاب پاهاتو دراز کنی...یه لیوان چایی رو با قند دارچینی هورت بکشیو بذاری آفتاب بتابه به پاهات،خستگیشونو بگیره...یادت بره با همین پاها چقدر دنبال یه "نیست" بزرگ گشتی...تا آخرش فهمیدی باید خم بشی تو خودت...با خودت خلوت کنی و همه جمعیت جهان رو ول کنی به امون خدا...راستش بزرگترین دروغ دنیا عشقه...عشق با اون تعریف مسخره که یکی پیدا میشهکه تو اونقدر میخوایش و اون اونقدر میخوادتکه تا آخر عمر میافتین تو مسابقهی "هرکی بیشتر فدای اونیکی شد"...اما عشق این نیست...این دروغه...خیانته...نخودسیاهه...عشق اون لحظهایه که فکر کنی آرومِ آرومیو هیچ حرفی برای گفتن به هیشکی نداری...فکر کنی جواب همه حرفهایی رو که قراره بزنی از قبل میدونی...فکر کنی هیشکی اندازه خودت به تو فکر نمیکنه...نگرانت نیست...دلش برات تنگ نمیشه...عشق همین لحظهایه که میگی آره!من دیگه بزرگ شدم...دیگه گول نمیخورم و هیچی قشنگتر از لذت بردن از تنهایی نیست...ما به دنیا اومدیم که بیوقفه عشق بورزیماما به خودمون و اون معشوق سیاه بیوزنی که همیشه پیش پای ما افتاده. عین ماست.هر کاری کنیم انجام میده و به وقتش دراز و کوتاه میشهولی هیچوقت ما رو رها نمیکنه...من, ...ادامه مطلب
(به دردهای زنان نخندیم)...گاهی فکر میکنم کاش مشکل زنان در این جامعهاین بود که نمیتوانند صدایشان را به گوش همه جامعه برسانند؛یا کاش مشکلشان این بود که کسی به اعتراضشان اهمیتی نمی دهدو صدایشان را نمی ش, ...ادامه مطلب
زیاد اهل فوتبال نیستم اما ایام جام جهانی یا جام ملتها؛پای بازیهای تیم ملی که وسط بیاید با هیجان و تپش قلب بالابازیهای ایران را دنبال می کنم...در این حد که می فهمم وقتی اشکان دژاگه به عنوان هافبک هجومی, ...ادامه مطلب
این لفظ نه به خشونت علیه زنان؛ درابتدا انسان هارا مجبور به تمایز جنسیتی می کند... این عبارت درست مثل عبارت :بچه ،زدن نداره؛ و شاید از آن هم بدتراست... وقتی معتقدیم که نباید به زنان خشونت کرد؛ غیرمستقیم براین باوریم که اولا زنان ضعیف و خشونت پذیرند... دوما حتما مردان قوی ، نسبت به زنان ضعیف خشن هستن,خشونت,تربیت ...ادامه مطلب
کفش های پاشنه دارش را دوست دارد؛ بخصوص آنهایی که تق تق صدا میدهند...!!! وقتی حرفهای نابه جا و سفیهانه برخی آدمها که اسمشان را گذاشته اند مَرد در کوچه خلوت به گوشش می رسد پاشنه های خود را به زمین می کوبد تا با رعشه صدایش؛ در دهان کسی بکوبد که اینک حتی صدای خودش را هم نمیشنود... باید بدانند او با کفشهای پاشنه دار تق تقی اش به اندازه یک گُردان؛ قدرت دارد تا دروازه دهانش را ببندد... او کفشهای پاشنه دارش را دوست دارد؛ چون هر بار که آن را می پوشد حس می کند بالای ابرها پرواز میکند... دوست دارد بدود و از حجم بی عقلی برخی مردانِ بی غیرت رها شود... تمام دلخوشی او همین چیزهاست؛ که گاهی کفش های پاشنه دارش را از جا کفشی در بیاورد و بگوید امروز روز پرنسس است؛ آماده باشید برای رفتن... چه فرقی می کند سه سانتی باشد یا ده سانتی... مهم اینجاست ؛ قلبی که با کفش های پاشنه دار احساس آرامش می کند... و چه قدر سعادت مند خواهد بود وقتی مردمان شهرم بجای قضاوت کردن و وراجی، فکر می کردند و سکوت می کردند تا کسی را از دنیای سیندرلایی اش بیرون نکشند...!!! gharibe64sms.blogfa.com, ...ادامه مطلب
روز زن... روز دختر... روز مادر... روز منع خشونت علیه زنان...!!! از این روزهای مناسبتی و فرمالیته؛ فقط دسته گلهای خشک شده ی روی دیوار و کادوهایش باقی می ماند؛ و ازین کمپین شانزده روزه فقط حساسیت زنان به رنگ نارنجی خواهد ماند...!!! تو را به خدا اینقدر زنان را شاد و پشیمان نکنید...!!! امید رهایی رنج زندان را مضاعف می کند...!!! باور کنید زنان هیچ کدام از این روزها و شعارها را دیگر باور ندارند... حالا کمپین شانزده روزه ی بین المللی برپا کنید...!!! شعار مبارزه با خشونت علیه زنان سر بدهید...!!! مگر سالها سر تساوی حقوقشان با مردها نجنگیدن؟؟!! آخرش چه شد؟!! مگر با ما مساوی ترید گیجشان نیاوردید که بی خیال حق و حقوقشان شوند؟!!! امنیت نداشته ی زنان را هیچ کمپینی تضمین نمی کند.. مگر می توانیم دست از عادات خود برداریم؟؟؟!! قول می دهیم وقتی گرسنه شدیم؛ مثل بچه ها سر زنان فریاد نکشیم؟؟!! قول می دهیم کارمان نباشد کی پوشک بچه عوض شده؟؟!! و آخرین باری که شیر خورده کی بوده؟؟!! قول می دهیم وقتی مادر شدند؛ آنها را با پرستار بچه اشتباه نگیریم..؟؟!!! قول می دهیم اشتباهات تربیتی بچه ها را پای زنان ننویسی,خشونت علیه زنان,خشونت علیه زنان در,خشونت علیه زنان در ایران ...ادامه مطلب