بهنظرم خستگی و فرسودگی آدمها مربوط به امروز و این زمانه نیست؛
که حتماً خستگیِ انسان غارنشین اگر از امروزِ ما بیشتر نبوده،کمتر هم نبوده...
بعید بدانم حال ایرانیانی که با آبله،طاعون، گال، سفلیس
و وبا در دورهی قاجار و پهلوی زندگی میکردند
بهتر از حالِ امروز ما که مجبوریم
با انواع بیماریهای جسمی و روحی سر کنیم بوده باشد...
قطعاً انسانهای پنجاه سال آینده
درگیر مشکلات بیشتر و متنوعتر از امروز ما خواهند شد
چراکه مشکلات و خستگی و فرسودگی انسان تمامی ندارد
و فقط از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود...
درد،درد است از هر طرف که بخوانی و بنویسی و ببینی فرقی ندارد...
خستگی و فرسودگی و رسیدن به مرزِ خلاص کردن خود از زندگی،
ربط چندانی به تاریخ و جغرافیا و لوکیشن و طول و عرض
و محور مختصات کره زمین ندارد،
بسیاری از چشم آبیهای زیبای آن ور مرز هم
زمستان و تابستان در تنهایی سر میکنند
و گاه به قصد خلاصشدن از افسردگی،
سنگ در جیبشان میگذارند
تا آنقدر در قعر رودخانه بمانند که عطای زندگی را به لقایش ببخشن
و خب اینجا در این سرزمین هم زیاد هستند
مردان و زنانی کاخنشین و کوخنشینِ دارا و ندار
که دیگر حال و رمقی برای ادامهی مسیر ندارند
و روزها و شبها را فقط به عشق بوسیدن عزرائیل رج میزنند...
پنداری راه را که گم کنی،
هدف و انگیزه نداشته باشی،
ریشههایی که تو را به زمین وصل میکند پوسیده باشد
آنوقت دیگر فرق نخواهد کرد کی هستی و کجا هستی
و چقدر خواندهای و صفرهای حساب بانکیات چند تاست
چون چنان فرسوده و ویران شدهایی
که هر باد ناسازگار میتواند تو را به دست مرگ بسپارد...
نخهای نامرئی ما را به زندگی وصل کرده است...
نخهایی که یک سرش ما هستیم
و آن سر دیگرش مادر،پدر،دوست،طعم خوش یک قهوه،
عشق،دیدن بزرگشدن فرزند،وطن،لذت یک مسافرت به دور دستها،
خندههای مستانه با دوستان در یک مهمانی،
حس خوش راهرفتن در ساحل شنی،
منتظر ماندن پشت در اتاق عمل،
بوی بهارنارنج،سیاحت و زیارت،
حس گنگ خواندن یک کتاب و دیدن فیلمی زیبا،
گپ زدن با یک دوست در کافهای قدیمی و گمشدن در خاطرات گذشته و...
این نخهای نامرئی همان سحر و جادوی افسونکنندهای است
که آدمی را امیدوار نگه میدارد...
هر چه تعداد این نخها بیشتر باشد،
زمین زیر پا محکمتر است...
این نخهای نامرئی ما را به زندگی گره میزند...
gharibe64sms.blogfa.com
دلتنگی های شاه احساسات...برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 16