خیال و واقعیت

ساخت وبلاگ

بیا فکر کنیم حالا سال ۱۵۰۲ است...
من و شما دیگر خودمان نیستیم...
ما مرده‌ایم و همه چیز تمام شده...
حالا ما در تجسد نبیره و نتیجه‌هایمان دنیا را زندگی می‌کنیم...
بیا خیال کنیم صد سال گذشته...
ما و پدرها و مادران و فرزندان و معشوقمان همه مرده‌ایم...
ما آرام گرفته‌ایم..
درد تمام شده..
ترس تمام شده..
بدبختی تمام شده..
دیگر هیچ چیزی نمانده جز تغییر بوی خاک
که با چرخش فصول عوض می‌شود
و ما می‌فهمیم بهار شده یا پاییز رسیده به زمستان
و عین خیالمان هم نیست..
ما مرده‌ایم و چندین نسل بعد از ما با شباهتی اعجاب آور به خودمان،
همین دست‌ها که از سرما خشکی زده،
همین چشم‌ها که انگار تازه گریه کرده یا می‌خواهد گریه کند،
همین موهای تاب‌دار با یکی دو تا تار سفید لا لوی باقی،
همین ساییده شدن کجکی پاشنه لنگه چپ کفش،
همین سندروم تخمدان پلی‌کیستیک، همین حساسیت به زیتون،
همین علاقه به ادبیات روس،
دارد جایی روی زمین زندگی می‌کند..
شاید اصلا فارسی بلد نباشد..
شاید دورگه باشد..
شاید رفته توی گرمای جنوب یا شاید خزیده توی محله‌های نم‌گرفته رشت،
هم سن و سال حالای من و شما،
اما از ما هیچی نمی‌داند...
حتی نمی‌داند گورمان کجاست...
حتی گاهی به هفت پشتش که ما باشیم فحشی هم می‌دهد...
تا حالا توی هیچ انتخاباتی شرکت نکرده‌..
اخبار نمی‌بیند...
صفحه مجازی‌ش را با عکس‌های بچه‌ها و حیوان خانگی‌ش پر کرده‌..
برعکس ما چندتایی بچه دارد و نگران خرج تحصیل و شکمشان نیست...
دستش به دهانش می‌رسد..
ورزش می‌کند..
کل دنیا به یک ورش هم نیست..
زیاد می‌خندد..
چند بار عاشق شده..
اما اصلا یک شرقی لعنتی غمگین نیست..
چیزهایی از ما شنیده و ما به نظرش احمق یا ول‌معطل می‌آییم
و خدا را شکر می‌کند که آدم دوره ما نیست.‌
از جان‌سختی ما متعجب است..
می‌گوید ما چه فاکینگ لایفی داشته‌ایم.‌.
بعد هم خیال می‌کند لابد آن خال موداری که زیر چانه‌اش دارد
میراث ما لعنتی‌هاست با آن ژن چغر جان‌سخت و نمیرمان
که هرقدر تنگ‌تر شد عرصه،ما بیشتر دوام آوردیم...
ولی ما مرده‌ایم..
همه چیز تمام شده و حتی خستگی‌هامان در رفته..
اما ما که آن زیر،مشتی استخوان پوکیم،
حتی با چشم‌خانه‌های خالی و جمجمه تهی تصاویری را زنده به یاد می‌آوریم...
مثل چک کردن دقیقه به دقیقه موجودی کارت‌هایمان..
مثل کاسه‌ی دست‌هامان که توش دو سه تا قرص اعصاب است..
مثل آسمان دودگرفته و خاکستری..
مثل حسرتمان برای یک زندگی معمولی و گردن کج‌مان از دیدن مردم شاد...
زندگی لعنتی که به همین مسخرگی تمام شد.‌..

gharibe64sms.blogfa.com

دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 15:05