داره پاییز میاد...
میدونم پاییز بیاد هوا سرد بشه،
جای آلو رو خرمالو بگیره،
جای پشهبند رو کرسی؛
اون موقع تو میری و جای دل رو دلتنگی میگیره...
تو رفتی و من موندم و یه کرج زردِ زردِ زرد...
میدونم هوا که سرد بشه،
اون موقع که لازم شد لباس های گشاد رو بفرستم ته کمد و ژاکت و پالتو رو بیارم تو دست،تو رفتی...
من موندم...
همیشه برای اونی که میمونه سختتره...نه؟!!
چقدر گفتم کل این شهر رو نگردیم باهم؟!!
چقدر گفتم منو جاهایی که نرفتم نبر؟!!
نذار کارایی که نکردم رو با هم بکنیم...
به خرجت نرفت...
منو چه به دراز شدن رو چمنهای پارک چمران،
منو چه به لرزیدن تو سه راه پست خونه،
منو چه به آیس پک دم پارک آزادگان،
منو چه به کرج اونم تو شب
که کل شهر میشه یه پیرهن اشرافی با هزار تا پولک و منجوق سوسوزن،
منو چه به توی تاریکی یه کوچه خلوت بی رفتوآمد و بوسیدن کسی زیر درخت انجیر؟
به چشیدن مزه لبی که گفته باشه تو مال منی...
اصلا منو چه به عاشقی؟!!
یادت نمیاد اولش بهت گفتم من از عشق میترسم...
فوبیا دارم...
حالم بد میشه؟
حتی اسم خارجیش رو هم گفتم...
گفتم من فیلوفوبیا دارم...
محل ندادی...
بهجاش صداتو فرستادی برام گفتی جانم...
باقی جملهت که یادم نیست...
فقط همون جانم یادمه...فقط همون...
تو میدونستی میتونی به یکی بگی جانم و بهش جان ببخشی
و بعد یه روزی همون وویس کوتاهت تو بکآپ گوشی پیدا بشه
و بگی جانم و جان بگیری ازش؟ازم؟ میدونستی،نه؟!!
بچه که بودم،دایی که اولین انار رو از مغازه میوهفروشی دونبشش میاورد خونه مامانی،
من قلبم میریخت...
تازه میفهمیدم چرا باد عصرهای پشت خونه خنکتره،
چرا شبها زودتر سفره شامو میذارن...
چرا انگورا گندهترن...
چون پاییز داده میاد...
پاییز یعنی چمدون بستن و رفتن...
میدونم...پاییز که بیاد،تو رفتی...
چمدون کوچیکتو بستی و رفتی...
آخه دل من که جایی نمیگیره..
فوقش قد مشت خودم...
مگه مشت من چقدره؟
مشت من نه بزرگه نه زور داره که بکوبم تخت سینهت داد بزنم که غلط کردی اومدی که حالا بخوای بری...
به جاش مشتمو باز میکنم...
کف دستمو میبوسم و فوت میکنم تو آسمون...
همون سمتی که تو میری...
همون کف دستم که گفتم یه پیس از عطرت بزن...
توروخدا...میخوام بوی تورو بده...
تو بوی نارنج میدی چرا؟
پاییز داره میاد...
gharibe64sms.blogfa.com
دلتنگی های شاه احساسات...برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 112